می گویند روزی قورباغه ای کنار جاده ای جست و خیز می کرد که ناگهان در گودال بزرگی افتاد و هر کاری که کرد نتوانست از گودال بیرون بیاید. همان موقع خرگوشی از راه رسید و قوراغه را ته گودال دید و خواست به او کمک کند، اما موفق نشد. انواع حیوانات دیگر جنگل آمدند و شجاعانه تلاش کردند تا به قورباغه بیچاره کمک کنند، اما آنها هم سرانجام دست از این کار برداشتند. آنها درحالی که می رفتند گفتند: «برمی گردیم و برایت غذا می آوریم. ظاهرا حالا حالاها باید این جا باشی.» مدتی از رفتن آنها نگذشته بود که صدای قورباغه را شنیدند که کنارشان جست و خیز می کرد. باورشان نمی شد! با تعجب گفتند: «اصلا فکر نمی کردیم بتوانی بیرون بیایی» قورباغه پاسخ می داد: «من هم فکرش را نمی کردم. اما کامیون بزرگی داشت درست به طرفم می آمد. بنابراین مجبور شدم فکرش را بکنم».
:: موضوعات مرتبط:
<-CategoryName->
:: برچسبها:
<-TagName->